داستان”پای بی قرارم” از شرمین نادری (قسمت چهاردهم)
اعتماداین هفته درگیر نوشتن بودم و وقت پیادهروی نداشتم ،هربار که به آسمان آبی پشت پنجره نگاه میکردم با خودم میگفتم فردا این قدر راه میروم که بمیرم و باز…
اعتماداین هفته درگیر نوشتن بودم و وقت پیادهروی نداشتم ،هربار که به آسمان آبی پشت پنجره نگاه میکردم با خودم میگفتم فردا این قدر راه میروم که بمیرم و باز…