جالبز/ متن ترانه «هجرانی»

در غم هجر روی تو ، رفته ز کف قرار دل
گر ننماییم تو رخ ، وای به حال زار دل
نیست شبی که تا سحر ، خون نفشانم از بصر
زآن که غم فراق تو ، کرده تمام کار دل
آمده‌ ام که سر نهم ، عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی ، نی شکنم شکر برم
اوست نشسته در نظر ، من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل ، من به کجا سفر برم
در غم هجر روی تو ، رفته ز کف قرار دل
گر ننماییم تو رخ ، وای به حال زار دل
نیست شبی که تا سحر ، خون نفشانم از بصر
ز آن که غم فراق تو ، کرده تمام کار دل
مرده بدم ، زنده شدم ، گریه بدم ، خنده شدم
دولت عشق آمد و من ، دولت پاینده شدم
گفت که دیوانه نه ‌ای ، لایق این خانه نه ‌ای
رفتم و دیوانه شدم ، سلسله بندنده شدم
در غم هجر روی تو ، رفته ز کف قرار دل
گر ننماییم تو رخ ، وای به حال زار دل
نیست شبی که تا سحر ، خون نفشانم از بصر
ز آن که غم فراق تو ، کرده تمام کار دل
مرده بدم ، زنده شدم ، گریه بدم ، خنده شدم
دولت عشق آمد و من ، دولت پاینده شدم
گفت که دیوانه نه ‌ای ، لایق این خانه نه ‌ای
رفتم و دیوانه شدم ، سلسله بندنده شدم
آمده‌ ام که سر نهم ، عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی ، نی شکنم شکر برم
اوست نشسته در نظر ، من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل ، من به کجا سفر برم
آمده‌ ام که سر نهم ، عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی ، نی شکنم شکر برم
اوست نشسته در نظر ، من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل ، من به کجا سفر برم

شعر: مولانا