موسیقی ما/  بی جهت نیست که «سعدی سینمایش» می‌دانند. زبانش، زبانِ قصه‌ها بود. برای همین از آن زمان که «طعمه‌ی دام و صید صیاد» شد، هیچ‌کس نیامد مثلش و جایش خالی ماند و دلِ دوست ‌داران‌ش خوش شد به همین آثاری که از او به جا مانده است. او «سینما» را خیلی خوب می‌شناخت؛ اما پیش از آنکه یک سینماگر باشد، «هنرمند»‌ بود، خوب آواز می‌خواند، خوب ضرب می‌گرفت، همه تصنیف‌های دوره قاجاری را از بر داشت. دیوانه‌وار دلبسته دورانِ گذشته بود و ایرانِ قدیم. برای همین است که یک‌بار «رضا خوش‌نویس» می‌شود قهرمانِ قصه‌اش و بارِ دیگر «کمال‌الملک» و گاه داستانِ دل‌ دادگی خواننده‌ای را به تصویر می‌کشد. صرف‌نظر از قهرمانانش اما، «موسیقی» همواره بخشی جدایی‌ناپذیر از آثارش بوده است و برای همین است که شده است بخشی از خاطره‌ی موسیقایی چندین و چند نسل. این ماندگاری هم در تیتراژِ فیلم‌های‌ش است (حاجی واشنگتن و هزاردستان) و هم در متن‌شان (کمال‌الملک و مادر) و نیز در آوازهایِ دل‌شدگان که همه «مرا چشمی است خون‌افشان» و «پاسبان حرم دل»‌ را برای ابد به یاد خواهند داشت. این قرابت‌ش با موسیقی اما غریب نیست که از کودکی علاقه‌ای وافر به موسیقی داشت و خودش می‌گفت: «عمویم ابراهیم حاتمی، نوازنده عزلت بود و گمنام هر وقت از مصائب روزگار سخت کودکی‌ام فرار می‌کردم به خانه عمو پناه می‌آوردم. برای او دنیا محدود شده بود به آن خانه قدیمی شاهپور می‌گفت، سخت می‌گیرد جهان بر مردمان سخت‌گیر. فرهنگ ایرانی آمیخته همه این غم و شادی‌هاست.