جالبز/ رفت آن که خار چشم خسان بود
کابوس خوابِ هیچ‌کسان بود

گویاترینِ نغزنوایان
شیواترینِ خوش‌نفسان بود

اندوه بی‌کرانهٔ ما را
از ما به هر کرانه ‌رسان بود

هر جا که لب گشود به گفتن
یک حرف اگر که بود بس، آن بود

آوازِ اهلِ‌ دردپسندش
نادلنشینِ بولهوسان بود

آرامش نگاه نجیبش
آشوب ناکسان و خسان بود

همواره پیش بود و به‌ناچار
اسبابِ رنجِ بازپسان بود

سیمرغ‌ وار پر زد و تا بود
مطرودِ مجمعِ مگسان بود

هم‌خونِ رانده‌از‌وطنان بود
هم‌دردِ مانده‌در‌قفسان بود

در بر گرفته‌ایش خود ای خاک
دیگر چه گویمت که چه‌سان بود

  ۱۸ مهر ۹۹