جالبز/ تاسیان
شعر از هوشنگ ابتهاج (سایه)
آهنگ مهیار علیزاده
آواز پارسا خائف
خانه دلتنگِ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود برخواهد گشت
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست اینهمه درد
در کمینِ دلِ آن کودکِ خرد؟
آری آن روز چو میرفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمیدانستم
معنیِ هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه ای واژۀ شوم!
خو نکردهست دلم با تو هنوز
من پس از اینهمه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم، آه!