
متن و جملات عاشقانه کافه و قهوه با بیانی دلنشین
هنوز هم روی صندلی همیشگی مینشینم و به یاد خاطرات گذشته، دو فنجان قهوه سفارش میدهم…
اما مدت هاست که پایان خوش فال گرفتن ها برایم رؤیایی شده است دور و دراز…
♥℘♥℘♥℘♥℘♥
نشستم
تا آنجا که نیامدی
خود را مهمان یک فنجان قهوه کردم
صبر دیرش شد
رفت.
اما هنوزم منتظرت بودم
قهوه هم چه میزبان کم طاقتی ست
او هم رفت
ساعت هم دیرش شد
تند و تند دور خودش میچرخید.
اما هنوزم منتظرت بودم
نگرانی اومد
دلم سراغ بی قراری رو گرفت
فنجان قهوه باز هم آمد
و دلم خواست که باز هم بنشینم منتظر
این بار
گفتگو با فنجان قهوه بیشتر طول کشید.
اما باز هم نیامدی
او رفت
و من هنوزم منتظرت هستم
شاید فنجانی قهوه
دوباره تنهاییام را پر کند.
اما جای لبخند تو را
چه چیزی میتواند پر کند؟
منتظرم، دیر نکنی
برای هدیه همان لبخند کافی ست
♥℘♥℘♥℘♥℘♥
یک حبه قند در فنجان قهوه تلخ شیرین نمیشود
دو حبه قند در فنجان قهوهی تلخ شیرین نمیشود
سه حبه، چهار، پنج…
اصلا تو بگو یک دنیا قند در این دنیای تلخ
نه…
اگر تو نباشی فال این زندگی شیرین نمیشود
♥℘♥℘♥℘♥℘♥

اما دریغ که نمیدانم میآیی یا میروی …
♥℘♥℘♥℘♥℘♥
کف دستم یا پیشانیام را ببین!
چیزی نمیبینی؟
مثلا” خطی حرفی یا چیزی که بتوان تو را به من نسبت داد؟
♥℘♥℘♥℘♥℘♥
تلختَر از
جای خالیِ وجودت
روبرویِ نگاهم نیست
تلخ شدم از نبودنی که
هیچ اُمیدی
به آمدنَش نیست
♥℘♥℘♥℘♥℘♥
و من روبروی تو میتوانم تمام شعرهای ناگفتهی دنیا را یک جا بگویم
♥℘♥℘♥℘♥℘♥
دلم خلوتی ساده میخواهد …
چند خطی شعر فروغ فرخزاد
با دو فنجان قهوه
کمی سکوت
و او، که پایان هر قطعه
دستش را زیر چانه بزند و بگوید:
باز هم بخوان…
شاعر: شیما سبحانی
♥℘♥℘♥℘♥℘♥
نیا دنیایم را آرامشم را سکوت اجباری روزهایم را نریز به هم …
که مجبور باشم مدیون قهوه خانه شوم
از بس که خاکستر و دود سیگار مهمانش میکنم
نیا لعنتی
اینگونه گذرا نیا …
♥℘♥℘♥℘♥℘♥
سرد است و
آتشِ نگاهِ تو روشن…!
چایِ باران
در فنجانِ قهوهای چشمم
دَم کشیده است.
نترس!
شانه ات را نزدیکتر کن
دردهایم از دهن افتاده اند…
شاعر: مینا آقازاده
♥℘♥℘♥℘♥℘♥

بیا که همهی فصلهای من بی تو زمستان است!
یک فنجان قهوه هم دیوانهام میکند
وقتی میزبانم چشمان تو باشد …
♥℘♥℘♥℘♥℘♥
و آرام میبارم و مینوشم …
گویی قهوهای تلخ از جنس حقیقت مینوشم …
چه کسی میگوید قهوه تلخ است؟
قهوه در برابر روز گار تلخم شیرینترین نوشیدنی عالم حساب میشود …
قهوه فقط یادآور است …
یاداور لحظات شیرین با تو بودن …
قهوه شیرین است …
خیلی شیرین …
♥℘♥℘♥℘♥℘♥
گاهی موهای پریشانت…
گاهی لبخند شیرینت…
و گاهی دستان نوازشگرت را…
♥℘♥℘♥℘♥℘♥
خدا را چه دیدی؟
شاید یک روز در کافهای دنج و خلوت
این کلمهها و نوشتهها صوت شدند
برایِ گوش هایِ تو
که رویِ صندلیِ رو به رویِ من نشسته ای…
و برای یک بار هم که شده
قهوه تو سرد شد
بس که خیره ماندی به من!
♥℘♥℘♥℘♥℘♥
از بس فنجانهای قهوه را سر کشیدهام
و تو ته هیچ کدام نبودی
♥℘♥℘♥℘♥℘♥
گرمای دستان نوازشگر تو
♥℘♥℘♥℘♥℘♥
نگاهی دور فنجان قهوه برقصانی
یا دستان گرمت را با شانه هایم آشنا کنی.
اما حالا که آمدهای
این قدر به ساعتت نگاه نکن …
♥℘♥℘♥℘♥℘♥
نه! نه …
هوای من سرد شده …
حتی گرفتن فنجان قهوه هم، دردی را دوا نمیکند …
گرمای وجودت را میخواهم …
دریغ که صندلی رو به رو خالی ست.
♥℘♥℘♥℘♥℘♥
این کافهی دنج فقط تو را کم دارد که
بنشینی سر میزی دو نفره و قهوه بنوشی و من طنین صدایت را زمزمه کنم…
♥℘♥℘♥℘♥℘♥

بوی خوب عطرت
میز چوبی و نگاه مستت
دست من فنجانی
و غزل در دستت
وهوا,, ظاهرا پاییزی ست!
وکمی ابری و سرد
عابران چتر به دست
پشت هم در گذرند!
شنبه بارانی!
گوش من تیز شد از خنده تو
و چه حال خوبی
روبه رویم گل گلدان محبت
و دو چشمت
که عجب غوغایی ست
من سؤالی دارم!
میشود چشم تورا دید و نمرد؟
میشود آیه قرانی بارانی را
لای این شعر سرود؟
میشود سهم دو چشمان تو باشم هردم؟
میشود پلک نزد؟
قهوهتر از چشمت تؤی فنجان کدام کافه چیست؟
کافه چی فنجانم پیش چشم تو ربود!
و در آن زل زد و گفت!
وای برتو که چنین قهوه تلخی داری!
کافه آبی از” کریس ریا”
♥℘♥℘♥℘♥℘♥
بهار با هر چه گل و شکوفه و پرنده در جانم رسوخ میکند
تو اگر نبودی آسمان ما جالبز نداشت
♥℘♥℘♥℘♥℘♥

اصلا چه فرقی میکند بهار باشد یا زمستان؟
تو که باشی
تمام هستی یکپارچه سرود عشق سر میدهد…
قهوه؟
نسکافه؟
نمیدانم!
هر کدام دیرتر خنک و تمام شود
تا بهانه با تو بودنم بیشتر شود
سخن آخر
منبع: ستـــاره