داستان کودک؛ قاصدک مهربان
قاصدک از ساقهاش جدا شد. توی آسمان پرواز کرد. از بالا به دشت زیبا نگاه کرد. کنار گل سرخ رفت و پرسید: «چرا غمگینی؟!» گلسرخ گفت: «خیلی تشنهام.» یک دفعه…
قاصدک از ساقهاش جدا شد. توی آسمان پرواز کرد. از بالا به دشت زیبا نگاه کرد. کنار گل سرخ رفت و پرسید: «چرا غمگینی؟!» گلسرخ گفت: «خیلی تشنهام.» یک دفعه…