جالبز/شازده کوچولو یا شاهزاده کوچولو (به فرانسوی: Le Petit Prince) داستانی اثر آنتوان دو سنت اگزوپری است که نخستین بار در سپتامبر سال ۱۹۴۳ در نیویورک منتشر شد.
این کتاب به بیش از ۳۰۰ زبان و گویش ترجمه شده و با فروش بیش از ۲۰۰ میلیون نسخه، یکی از پرفروشترین کتابهای تاریخ محسوب میشود. کتاب شازده کوچولو «خوانده شدهترین» و «ترجمه شدهترین» کتاب فرانسویزبان جهان است و به عنوان بهترین کتاب قرن ۲۰ در فرانسه انتخاب شدهاست. از این کتاب بهطور متوسط سالی ۱ میلیون نسخه در جهان به فروش میرسد. این کتاب در سال ۲۰۰۷ نیز به عنوان کتاب سال فرانسه برگزیده شد.
در این داستان سنت اگزوپری به شیوهای سوررئالیستی به بیان فلسفه خود از دوست داشتن و عشق و هستی میپردازد. طی این داستان سنت اگزوپری از دیدگاه یک کودک، که از سیارکی به نام ب۶۱۲ آمده، پرسشگر سؤالات بسیاری از آدمها و کارهایشان است.
ترجمه: احمد شاملو
فصل بیستم:
اما سرانجام، بعد از مدتها راه رفتن از میان ریگها و صخرهها و برفها به جادهای برخورد. و هر جادهای یکراست میرود سراغ آدمها.
گفت: -سلام.
و مخاطبش گلستان پرگلی بود.گلها گفتند: -سلام.
شهریار کوچولو رفت تو بحرشان. همهشان عین گل خودش بودند. حیرتزده ازشان پرسید: -شماها کی هستید؟
گفتند: -ما گل سرخیم.
آهی کشید و سخت احساس شوربختی کرد. گلش به او گفته بود که از نوع او تو تمام عالم فقط همان یکی هست و حالا پنجهزارتا گل، همه مثل هم، فقط تو یک گلستان! فکر کرد: «اگر گل من این را میدید بدجور از رو میرفت. پشت سر هم بنا میکرد سرفهکردن و، برای اینکه از هُوشدن نجات پیدا کند خودش را به مردن میزد و من هم مجبور میشدم وانمود کنم به پرستاریش، وگرنه برای سرشکسته کردنِ من هم شده بود راستی راستی میمرد…» و باز تو دلش گفت: «مرا باش که فقط بایک دانه گل خودم را دولتمندِ عالم خیال میکردم در صورتیکه آنچه دارم فقط یک گل معمولی است. با آن گل و آن سه تا آتشفشان که تا سرِ زانومَند و شاید هم یکیشان تا ابد خاموش بماند شهریارِ چندان پُرشوکتی به حساب نمیآیم.»
رو سبزهها دراز شد و حالا گریه نکن کی گریهکن.
قسمت قبل:

داستان شب/ شازده کوچولو (قسمت نوزدهم)
1399/12/28 – 22:50