
اشعار آرزوی شهادت
در میان چهره هاشان نور را
در هوای عاشقی پر میزدند
تا خدا با گریه معبر میزدند
در دل شب با نوا و زمزمه
ذکرشان “یافاطمه ” “یا فاطمه”
بین چهره عکس یک لبخند بود
همهی هستیّ شان سربند بود
از همه افلاک برتر بوده اند
دوست نه، بلکه برادر بوده اند
تشنه لب دادند جان پای حسین
عاشقان حضرت پیر خمین
با شهادت زندگی زیبا شود
عاشقی با سوختن معنا شود
حال، آنها رفته و ما مانده ایم
از شهادت، ما همه جا مانده ایم
تا نفس داریم تا که زنده ایم، ای شهیدان از شما شرمنده ایم
تا ابد رزمندهایم پایِ ولیّ، جان فدای حضرت سیّد علی
در سرم ول وله ایست، حس سعادت دارم
دلم از ماندن اینجا زار است
در دلم یکسره من عشق شهادت دارم
رهبرم خامنهای (مدظله) دلتنگ است
و من امشب هوس شهد شهادت دارم
راه ما را چو بود خامنهای راهبرش
دل صیاد همیشه هوس صید شهادت دارد
مخور انقدر فرو بغض، گلو شوق برائت دارد
آه مــردم چـو بـود در طلـب دنیــا لیــک
ناله هایم همگی بر طلب عشق شهادت دارد
مـرغ طوفان زدهای هستم و بالم بسته است
پایم، اما هوس دِیر شهادت دارد
رهروان، حضرت مهدی (عج) تک و بی یار بماند
خیمه در بادیه برپاست رود هرکه سعادت دارد
ناجم ار راهشناسی به دل ما هم گوی
ز چه رو جان هوس باغ شهادت دارد؟
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی
بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته
بداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده
کجایید ای نوای بینوایی
در آن بحرید کاین عالم کف اوست
زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورتهای عالم
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد
بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق
که اصل اصل اصل هر ضیایی
*******
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
داغ گلویش تازه شد از قحطی آب
وقتی به خنجر داد زخم حنجرش را…
با رود جاری کرد در دشتی عطشناک
آن دستهای کوچک و نامآورش را
تا لحظهای دیگر عمویش زنده باشد
انداخت بر وی، کودکانه پیکرش را
با کاروان، بعد از غروب سرخ خورشید
بر نیزه میبردند در غربت سرش را!
زان که بهشت میزند، بوسه به خاک پای تو
صبح و مسافرشتگان، زائر تربت تواند
من به فدای غربت و تربت دلربای تو
غیر خدا کسی نشد، بهر تو خون بها حسین
درس وفا و عشق را، تو بهترین معلمی
رسم وفا و عهد را، داده صفا صفای تو
عرش دل هرآنکسی، جای محبت تو شد
قسم به عشق کان دل است، بارگهی برای تو
در رگ و خون دوستان، صحنه به صحنه میرود
چشمه به چشمه جوبه جو، مهر تو با ولای تو
راس بریده ات به نی، خوانده کتاب عشق را
آیه به آیه خط به خط، با لب جانفزای تو
کرببلایی ات چنان، مست می محبت است
هرشب و روز میزند، نغمه کربلای تو
از اتفاقی تازه قلب شب خبر بود
مرغان عاشق زین قفس پرواز کردند
پرواز را تا بیکران آغاز کردند
از دخمه تاریک دنیا پر گرفتند
راه دیار دوست را از سر گرفتند
رفتند تا اوج فلک، تا چشمه نور
رفتند تا سینای عشق و وادی طور
رفتند آنجایی که کوی آشناییست
آنجا که ماوای شهیدان خداییست
جایی که جان آرام گیرد نزد جانان
آن جا که “عند ربهم” فرمود قرآن
این عاشقان را جز شهادت مرگ ننگ است
در کامشان بی دوست ماندن، چون شرنگ است.
چون عشق را جز عشق تفسیری دگر نیست
حلاج را جز دار تدبیری دگر نیست
این واژه در قاموس دل با خون قرین است
این داستان آغاز و پایانش همین است
تدبیر این یاران عاشق نیز خون است
زین حلقه هر کس بیم جان دارد برون است
پروای جان یعنی اسیر خویش بودن
یعنی اسیر نفس بد اندیش بودن
پروانگان را هیچ پروایی زجان نیست
سودای جانان، چون بود، پروای جان نیست
پروانه کی پروایی از پر سوختن داشت
گویی که از اول سر افروختن داشت
این جمع مشتاقی که بیم سر ندارند
جز وصل یار اندیشهای دیگر ندارند
در عشق بازی رشک مجنونند اینان
آلالههای غرق در خونند اینان
این پاکبازان را چه باک از جان سپردن
رندان بیدل را چه باک از زخم خوردن
با این سبک بالان بی پروا و بی باک
با کاروان لالههای سینه صد چاک
با این سبک روحان از خود وا رهیده
وارستهای میرفت از دنیا بریده
وارسته ای، دلداده ای، جان بی شکیبی
درد آشنایی، با تن آسایی غریبی
این عاشق از خویش رسته جعفرم بود
این سینه و بازو شکسته جعفرم بود
این زخم کین بر سینه جعفر بود، جعفر
این عارف بی کینه جعفر بود جعفر
او سینه اش سینای موسای طلب بود
هر دم دلش بهر طلب در تاب و تب بود
شوق شهادت در نگاهش موج میزد
مرغ مهاجر بود و دل بر اوج میزد
میرفت و بر دل داشت شوق بی قراری
آموخت یاران را طریق سربداری

آفتاب وصل را، چون صبح، در بر میکشند
از دم تیغ شهادت باده جوی وصلتند
ذیل اگر گردد بلا لاجرعهنوش سر میکشند
هر مقام عشق را موقوف زخمی ساختند
بیسران در هفت شهر عاشقی سر میکشند
آفتاب دیگرند اینان که روز خصم را
تیره میسازند، چون از کوه سر بر میکشند
عرش با فریادهاشان همنوایی میکند
تا که از دل نعره اللهاکبر میکشند
آذرخش خشم اینان آتش قهر خداست
بیشهزار بتپرستی را به آذر میکشند
فصل دیگر میگشایند از کتاب کربلا
عشق را با جوهر خون نقش دیگر میکشند
مقام عشق را احراز کردند
دوا کردند درد خودپسندى
خدا داند همه اعجاز کردند
هوسها را سراسر سر بریدند
دو چشم از عشق بر حق بازکردند
سمندر وار آتش مىخریدند
عروج ازخویش، چون شه باز کردند
خلوص خویش باخون مُهر کردند
سرودى از وفا آواز کردند
اگر چه در سکوتى ژرف خفتند
حیاتى نو ز سر آغاز کردند
شهیدان شاهدان صدق و مستى
چه زیبا بر ملائک ناز کردند
*******
سنگر آن روزها را گرم کرد
کاش میشد بار دیگر جبهه رفت
جنگ عشقی کرد و تیری خورد و رفت.
خوشا آنان که فریاد خمینی
به گوش خود شنیدند و رفتند
خوشا آنان که وقت دادن جان
به جای گریه خندیدند و رفتند
خوشا آنان که با اخلاص و ایمان
حریم دوست بوسیدند و رفتند
خوشا آنان که در راه عدالت
به خون خویش غلتیدند و رفتند
خوشا آنان که در میزان وجدان
حساب خویش سنجیدند و رفتند
نگردیدند هرگز گرد باطل
حقیقت را پسندیدند و رفتند.
پاکیم که از تبار مهدی هستیم
دور است ز ما تن به مذلت دادن
ما وارث خونهای شهیدان هستیم
شمریم اگر روز ستم خاموشیم
خون است، اگر آب خنک مینوشیم
برخیز، که در عشق خطر باید کرد
در راه خدا سینه سپر باید کرد
بیهوده مگو که مرد میدان هستیم
از سایه ی خویش هم هراسان هستیم
سخن آخر
شما میتوانید مجموعه جمله و متن در مورد شهادت و شهیدان وطن را نیز در جالبز بخوانید. همچنین میتوانید اشعار زیبای خود را با مضمون آرزوی شهادت با ما و دیگر مخاطبان جالبز درپایین صفحه و در قسمت “نظرات و پرسشها” در میان بگذارید.
منبع: ستـــاره