جالبز/
آخه تو با شیشهی سرکه چیکار داری بچه؟؟حالا من چطوری اینا رو تمیز کنم؟ حالا تمام فرش بو میگیره. اشکم داشت درمیومد. میلرزیدم…اونقدر عصبانی بودم که حواسم نبود چی میگم فقط فریاد میزدم.
با خودم قرار گذاشته بودم وقتایی که خرابکاری میکنه سه تا نفس عمیق بکشم، تا ده بشمرم بعد برم سراغش و با آرامش برخورد کنم اما این فرق داشت.
یه گوشه واستاده بود و با بغض بهم نگاه میکرد. از مامانِ عصبانی ترسیده بود.
بهش گفتم دیگه مامانت نمیشم، برو دوستت ندارم دیگه. خیلی منو اذیت میکنی، خسته شدم دیگه از کارات. برو از جلوی چشمم ببینم. دختر بد!
حواسم بود از کلمات کودکانه استفاده کنم تا قشنگ منظورمو بفهمه….
نیم ساعت که گذشت و آشپزخونه تمیز شد یهو به خودم اومدم.
چطوری به خاطر یه شیشه سرکه اینقدر داد زده بودم؟ چرا خط قرمزهای مادریم رو رد کرده بودم؟؟؟
این همه عصبانیت اصلا بهم فرصت رفتار درست رو نداده بود…
دختر بد؟؟ دیگه مامانت نمیشم؟؟؟ داد و فریاد؟؟ دیگه دوستت ندارم؟؟؟
چطور این جملهها از دهن من درومد؟؟
داشت جلوی تلویزیون بازی میکرد. با خودم گفتم آخه چقدر کوچیکه! این وجود ظریف و نازک… این مغز کوچولو توی این کلهی فسقلی چطور میتونه عاقلانه رفتار کنه؟ چه انتظاری ازش داری؟
از خودِ نیم ساعت پیشم خجالت کشیدم.
بغلش کردم، بهش گفتم: مامانی الکی گفتم دوستت ندارما. خیلیم عاشقتم. تو دختر قشنگ خودمی. تازه دختر خوبی هم هستی فقط یه وقتایی کارای بد میکنی. ببخشید که اینقدر داد زدم و حرفای بد گفتم.
هاج و واج نگاهم میکرد. نمیفهمید چی میگم ولی معلوم بود الان احساس بهتری داره.
شاید کلا حرفام یادش رفته بوده، نمیدونم. اما مهم این بود که جرات عذرخواهی از دختر دو سال و نیمهم رو پیدا کردم و انجامش دادم.
و بابتش خوشحالم.
▪شما تا به حال بابت عصبانیت بیخود ، رفتار و حرف غلط و… از فرزندتون عذرخواهی کردین؟
منبع: کانال mamanhatv