جالبز/ مژده لواسانی با انتشار این تصاویر نوشت:«نفهمیدم چطور
نفهمیدم کِى
نفهمیدم چى شد
فقط چشم وا کردم دیدم صدای غربت و دلشکستگیم رو مثل همیشه شنیده و وسط بین الحرمینم
مثل همیشه دیده که جز خودش هییییچ رفیقی ندارم و چقدر به آغوشش محتاجم…
همیشه گفتم که قدیمى ترین رفیقمه و اینو البته همیشه ثابت کرده!
اگه قصه ى این دعوت رو براتون تعریف کنم حتماً میگید باورنکردنیه
بله راستش خودم هم هنوز باور نمیکنم
امسال قرار گذاشتم با خودم و خودش که حتى یک تماس براى رفتن به کربلا نگیرم و به احدی نگم و خودش میدونه که از هیچکس نخواستم.
هیچ!
گفتم اگر قرار به اومدنه،جورى دعوت کن که بدونم این محال، فقط دعوت خودته و نه آدمها و رابطه ها!
و
نفهمیدم کى
نفهمیدم چطور
نفهمیدم چى شد که چند روز پیش زهرا جان رحیمى،عین یه فرشته زنگ زد که لحظه اى که یک نفر از گروهشون نمیتونسته بره اسمم از دل و ذهنش یهو گذشته و بدون اینکه حتى به من گفته باشه و پرسیده باشه که میتونم یا نه،اسم رو رد کرده..
بماند که تا همین دیروز هم همه چیز کنسل شده بود
بماند که چطور خودمون رو به مرز زمینى رسوندیم
بماند که پرواز کرمانشاه مطلقاً جا نداشت و وقتى زهرا با نا امیدی چند ساعت مونده به پرواز کرمانشاه به کاپتان قربانعلى و کاپتان خوش سیرتِ گرانقدر زنگ زد که فقط ببینه چاره اى هست یا نه،به طرز حیرت انگیزى فهمیدیم هر دو عزیز، خلبان همون پروازِ کرمانشاهند و ما فقط به اعجاز امام حسین بیشتر ایمان میاوردیم
بماند که فاطمه نیرى عزیزم در کرمانشاه چطور خودش رو به ما در فرودگاه رسوند و ما رو راهى مرز زمینى کرد
بماند که در مرز، میان چه خوف و رجایی شب رو گذروندیم
بماند که…
که چشم وا کردم،وسط بین الحرمین بودم…همینقدر محال
اما
او امامِ آرزوهاى محال است…
تکمله: من دلتنگى و غمِ دورىِ تک تک شما عزیزانم رو درک میکنم
این پست رو گذاشتم که بگم با همه ى قلبم،دعاگوى همتون هستم و همین امشب به نیت حمع همراهان این صفحه نماز زیارت خواهم خوند??ما در تلخى ها و شیرینى ها کنار همیم
خواستم در حلاوتِ این احلى من العسل،همراهم باشید
همین?»